چیزی که قسمتی از آن سوخته شده باشد. که جزئی از آن سوخته و جزئی سالم باشد. که از آتش آسیب دیده اما به کلی نسوخته و از بین نرفته است: پس مردی از آن ترسایان انجیلی نیم سوخته برگرفت و سوی قیصر رفت. (مجمل التواریخ)
چیزی که قسمتی از آن سوخته شده باشد. که جزئی از آن سوخته و جزئی سالم باشد. که از آتش آسیب دیده اما به کلی نسوخته و از بین نرفته است: پس مردی از آن ترسایان انجیلی نیم سوخته برگرفت و سوی قیصر رفت. (مجمل التواریخ)
سیم کوفته، گل و بته که از نقره بر رکاب و کمر و امثال آن کوفته باشند، نقره کوب، لگام سیم کوفت: و اسبی بلند برنشستی و با بناگوشی و زیربند و پاردمی و ساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364)، ده سر اسب تازی بود با زین و افسار از او سی سر با زین سیمکوفت، (ترجمه تاریخ یمینی)
سیم کوفته، گل و بته که از نقره بر رکاب و کمر و امثال آن کوفته باشند، نقره کوب، لگام سیم کوفت: و اسبی بلند برنشستی و با بناگوشی و زیربند و پاردمی و ساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364)، ده سر اسب تازی بود با زین و افسار از او سی سر با زین سیمکوفت، (ترجمه تاریخ یمینی)
آنکه یا آنچه غم او را بفرساید ودرهم کوبد. غمزده. کوفته و خسته از غم: پیش آی و مرا از طلب بوسه تهی کن وین بار گران از دل غم کوفته بردار. فرخی. رجوع به غم شود
آنکه یا آنچه غم او را بفرساید ودرهم کوبد. غمزده. کوفته و خسته از غم: پیش آی و مرا از طلب بوسه تهی کن وین بار گران از دل غم کوفته بردار. فرخی. رجوع به غم شود
نیم کشت. نیم بسمل. مجروح محتضری که رمقی ونیم جانی دارد: لشکر چون پادشاه را نیم کشته دیدند همه راه هزیمت گرفتند. (اسکندرنامۀ خطی). به آب تیغ اجل تشنه است مرغ دلم که نیم کشته به خون چند بار برگردد. سعدی
نیم کشت. نیم بسمل. مجروح محتضری که رمقی ونیم جانی دارد: لشکر چون پادشاه را نیم کشته دیدند همه راه هزیمت گرفتند. (اسکندرنامۀ خطی). به آب تیغ اجل تشنه است مرغ دلم که نیم کشته به خون چند بار برگردد. سعدی
نیم سوراخ کرده شده. (برهان قاطع). که کار سفتن و سوراخ کردن آن هنوز به پایان نرسیده است: نخستین ز گوهر یکی سفته بود یکی نیم سفته دگر نابسود. فردوسی. آنچ از او نیم گفته بد گفتم گوهر نیم سفته را سفتم. نظامی. ، نیم سفت. (آنندراج). کنایه از سخن ناتمام و سربسته. (برهان قاطع) ، تراوش اندک را نیز گویند. (برهان قاطع)
نیم سوراخ کرده شده. (برهان قاطع). که کار سفتن و سوراخ کردن آن هنوز به پایان نرسیده است: نخستین ز گوهر یکی سفته بود یکی نیم سفته دگر نابسود. فردوسی. آنچ از او نیم گفته بد گفتم گوهر نیم سفته را سفتم. نظامی. ، نیم سفت. (آنندراج). کنایه از سخن ناتمام و سربسته. (برهان قاطع) ، تراوش اندک را نیز گویند. (برهان قاطع)